shirin neshat women without men canada pbs مرجان ساتراپی شيرين نشاط
"در هر صورت فيلم زنان بدون مردان تماشاچيان را به سينمای ايران برانگيخته خواهد كرد. با كمی شانس و ماركِتينگ درست حسابی، فيلم شيرين نشاط شايد حتی از فيلمخانه های هنری بيرون زده و به شهرتی در سطح پرسپوليس ِ مرجان ساتراپی دست يابد."
(National Post)؛ كانادا
"اکران زنان بدون مردان، فيلم ويژوال آرتيست ايرانی شيرين نشاط، در سينماهای كانادا آغاز ميشود"
(CBC News)؛ كانادا
"وای كه چه الِگانت پوشاك پوشيده و آرايش كرده بود....روی دستبند پلاستيكی سبزرنگ اش، رنگ مخالفت برای همهء ايرانيان تبعيدی در سراسر جهان، نوشته شده بود من ندا هستم ... ١٩٥٣ ... سرنگونی رئيس جمهوری دمكراتيك محمد مصدق ... ديكتاتوری نظامی شاه دست نشاندهء آمريكا و بريتانيا ... نشاط می گويد، "حقيقت اين است كه در ١٩٥٣ ايران كشوری سكولار بود، ما دمكراسی داشتيم، عاشق رهبرمان بوديم، و اينها همه بدست دولت آمريكا و بريتانيا سرنگون شدند..."..."
(The Star)؛ كانادا
"زنان بدون مردان ايران را از بعدی بندرت نگریسته و تقريبا فراموش شده نشان ميدهد__ آن نقطه ی اشتعال در دهه ٥٠ (ميلادی) كه كودتايی با ياری آمريكا و بريتانيا رئيس جمهور مردمی ايران محمد مصدق را سرنگون كرد و شاه را برای ٢٥ سال آينده به قدرت رساند."
(Toronto Sun)
"كتاب شهرنوش جون پاسخی بود به ارنِست همينگوی... همانگونه كه آيزنشتاين به مكزيك رفت، من هم به مراكش رفتم ( هه هه هه!) ... بعنوان يك ايرانی-آمريكايی در دوران پسا سپتامبر ١١، من به بحث گوش ميدهم و از دشمنی ميان امريكا و ايران آگاه هستم. ولی اشاره ای به اين واقعيت كه ايران يك دمكراسی داشت (داشتن بجای "بودن") كه دولت آمريكا آنرا سرنگون كرد نميشود (نه، اصلا نميشود!). يك ضعف حافظه در رابطه با نقش آمريكا وجود دارد. اگر آن واقعه صورت نمی گرفت، ما حالا به اينجا نمی رسيديم."
(Now Toronto)
"به نظر من همه جهان، حتی خود ايرانی ها، تاريخ را فراموش ميكنند. پايه شرايطی كه در آن قرار گرفته ايم، با آنچه كه در تابستان ١٩٥٣ اتفاق افتاد رابطه بسيار زيادی دارد. در آن زمان يك دولت كم و بيش (!) دمكراتيكی داشتيم كه توسط آمريكا و با ياری بريتانيا در كودتايی كه در سال ١٩٥٣ صورت گرفت سرنگون شد و حقيقتا همين سرنگونی بود كه جاده را برای انقلاب اسلامی صاف كرد. غربی ها ما را وحشی و جامعه ای غير دمكراتيك تصور ميكنند، چرا كه ايران ِ پس از انقلاب اسلامی را در نظر دارند، در صورتی كه در دههء پنجاه ميلادی، هم از نظر سياسی و هم در رابطه با وضعيت زنان، واقعا حق انتخاب وجود داشت. برای مثال زنان آزاد بودند حجاب بزنند يا نزنند. از نظر سياسی هم از انواع احزاب سياسی برخوردار بوديم كه با هم همزيستی ميكردند. به نظر من اكثريت جوانان ايران بدليل حاكميت دولت كنونی از بسياری از اين آگاهی ها محروم مانده اند... شباهت باورنكردنی ميان قيام پس از انتخابات سال پيش و خواسته های مردم ايران در تابستان ١٩٥٣."
از فايل صوتی يك گفتگو در تارنمای "Zoom In"
يكی از تبليغ های(PBS)
"اين فيلم فرصتی بود برای باز شناساندن ايران ِ پيش از انقلاب اسلامی به غربی ها، زمانی [پيش از كودتای ١٩٥٣] كه ايران جامعه ای واقعآً مُدرن، پيشرفته و دمكرات بود..."
"در سال ٢٠٠٣ يك كمپانی فيلم اروپايی در برلين بنام "Co-Production Office" با من تماس گرفت و با هم خود را متعهد به ساختن اين فيلم كرديم. زنان بدون مردان بالاخره در سال ٢٠٠٧ در کازابلانکا فيلم برداری شد و از پشتيبانی دولت های آلمان، فرانسه و اطريش برخوردار بود."
(IndieWire)
+
3 Comments:
روشن است که این فیلم بخشی از کوششهای غرب برای نجات جمهوری اسلامی است. هدف اینگونه تبلیغات سفید کردن روی همۀ آنهائی است که از خمینی پشتیبانی کردند و ازو رهبر ساختند. هنگامی که یک وکیل هیچ راهی برای دفاع از یک جنایتکار ندارد، به بهانههائی همچون «این گناه جامعه است که او را چنین بار آورد» روی می آورد. اینجا هم، غرب برای دفاع از جنایتکارانی همچون شیرین نشاط، همۀ گناهان را به گردن شاه می اندازد که اعتراف می کنم پدر خوبی نبود و چنین جانورانی را پروراند!
امّا آیا این کوششها به جائی خواهد رسید؟ به هیچ روی.
دیدیم که با همۀ هزینهای که شد، جنبش سبز در نطفه خفه شد. دلیل شکست آنهم شکافی است |ژرف که جامعۀ ایرانی را به دو بخش کرده است: بخشی دارا که نامش را بورژوا-اللهی گذاشته ام و بخشی ندار که جز ایرانی نام شایستۀ دیگری برایش نمی یابم. شیرین نشاط، مرجان ابراهیمی (ساتراپی) یا خانم عبادی کارگزاران گروه ۱۵ درصدی بورژوا-اللهی هستند که پدران معنویشان مصدق و خمینی اند. تنها خواست این گروه، دست گذاشتن بر روی ثروتهای کشورمان، به بند کشیدن مردمش برای بهرهکشی ازشان و چپاول هرچه بیشتر برای فربه کردن خودشان. در همۀ جای جهان، غرب بدنبال چنین کسانی است تا آنها به قدرت برساند و با کمکشان، دیگران را استثمار کند. در این راه هم یک ترفند بیشتر ندارد: بد نشان دادن هرآنکس که از کشورش دفاع می کند و قهرمان ساختن از آنهائی که به نوکریشان می روند. هنگامی که به شیرین نشاط که احمدی نژاد در برابرش زیباروی و شیکپوش است، ”الگانت“ می گویند، برای همگان دروغین بودن همۀ این تبلیغات آشکار می شود.
امروز ”ایرانیان“ نمی خواهند به دنبال بورژوا-اللهیان بروند تا آنها را نیرومندتر سازند و خود را بدبختتر. برای همین، از جنبش سبز هواداری نکرند و بهتر دیدند در خانه بنشینند تا اینکه آلت دست آقازادهها شوند. فیلمهائی همچون ”زنان بدون مردان“ تنها بورژوا-اللهیان را ارضا خواهد کرد و ایرانیان نژاده که ٨۵ درصد مردم کشورمان را می سازند، در انتظار نخستین فرصتند تا کینشان را از این گروه بگیرند.
در پایان، این را هم بیافزایم که اشاره به مصدق همچون ”رئیس جمهور“ عمدی است تا این باور را برسانند که پیش از آریامهرشاه، ایران یک جمهوری بود.
Dear Sarbaze Kuchak:
If there is a figure and event that can –and I argue, must- be viewed as the “lowest Common Denominator” for all Iranian anti-Monarchy forces and political sects and organizations of the last six decades, that figure is non other than “Mohammad Mosaddeq” and the event is non other than “28th of Mordad 1332”. Across the political spectrum, from the extreme Left to the extreme Right, from the Soviet-sponsored Tudeh party and the Marxist-terrorist “Cherikhaye Fadaee Khlaq”, to the IslaMarxists of the Mojahedeen Khalq and the national-Islamic “Nahzate Azadi”, to the belly of the beast itself (Jebheyeh Melli), all the way to the Islamofascists of the Kashani and Khomeini stripes, and even the modern day fascists of the “laughing” and “defiant” flavor (Khatami, Ahmadinejad), the central UNIFYING ideal of all of them; the ONLY common threat running through all of them, is Mosaddeqism and the lionization of Mosaddeq. How else can anyone explain the zombie-like adulation expressed to Mosaddeq by figures ranging from Bijan Jazani to Hedayatollah Matin-daftari, from Masood Rajavi to Ahmad Shamloo, from Ali-asghar Haj Seyed Javadi to Ehsan Tabari, and from Parviz Ghelich-khani to Esfandiar Monfaredzadeh !....
But the question is what is UNIFYING all these factions and figures of the last sixty years, the essence of which can be found in the person of “Mosadeqq”? Despite what is by now part and parcel of common popular culture and an inseparable element of the Mosaddeq “mythology”, that UNIFYING factor is neither the belief in democracy and the rule of law, or social justice, or “constitutionalism”, or anti-colonialism, or anti-imperialism, or national sovereignty,…or any such other lofty slogan. The UNIFYING appeal, message, thread, and the underlying theme of all Mosaddeqist expression is HATRED. More explicitly, the HATRED of the PAHLAVIES! It is for this reason and this reason alone, and it is for the fact that hatred is among the strongest of human emotions (certainly far stronger than “love”) that such manifestations as this latest diatribe against “Aryamehr” in the form of this movie will continue. For the array of revolutionaries and movements that for 60 years have harbored this hatred, the ideals of the Pahlavi kings and the meaning of the “way of life” encapsulated in the word Pahlavi are not matters that can easily be abandoned. The Pahlavi monarchs stood for such aspirations as social and individual freedom, Iranian history and grandeur, modernization, westernization, and in opposition to collectivism and radicalism. The hatred for them, symbolized by the admiration for Mosaddeq, has no cure and no expiration date….
For me, therefore, there are only two overarching political visions in Iran; visions that have been in conflict for six decades and are likely be so for eternity. These two visions are “Pahlavi’ and “Mosaddeqism”! Everything else is details! Even Khomeini is a “Mosadeqqist”. The “Islamic Revolution” would not have occurred without the Mosaddeq prelude.
This explains everything, at least for me!
Farid
Dear Farid,
Very well said.
But I go further than you and I say this is the HATRED of the IRANIANS who, in this moment, need something else than these kind of settling of scores. Speaking relentlessly about an event happened nearly 60 years ago only serves to minimize (and justify) the conditions of today.
Post a Comment
Note: Only a member of this blog may post a comment.
<< Home