Friday, February 20, 2009

Reza Shah the Great (Pahlavi)-Siavash Bashiri

تيشه به ريشه انگليسی ها!

از كتاب سايه ای از سردار
نوشته سياوش بشيری


...و سوم اسفندماه ١٢٩٩، فرا رسيد!

روزی كه با ديگر روزها تفاوت داشت، روزی كه نقطه آغاز، نقطه عطف، نقطه جَهش، نقطه پريدن، نقطه طلوع و نقطه دگرگونی بود. دگرگونی سرنوشت سازی كه ايران را چون سمندر بار ديگر و اين بار از دل خاكستری ژرف تر، بيرون آورد تا ايرانی پديد آيد كه لياقت حضور در سالهای قرن بيستم را داشته باشد. ايرانی كه جامعه را از محدوده اشرافيت قاجاری، استبداد مذهبی، خودكامگی والی های ستمگر، خان ها و خانزاده های متجاوز، ياغيان و آشوبگران -- كه همه چيز در تيول آنها بود -- به گستره ای كه انقلاب مشروطيت به خاطر آن تحقق يافته بود، يعنی حضور ملی، اعتبار يافتن هر فرد از افراد جامعه در سرنوشت خود، خانواده و خانواده بزرگتر -- كه در بستر ايران باشد -- و كوتاه، همه آن چيزهايی كه باليدنی های ٥٧ سال پس از آن را پديد آورد، بكشاند.

آفريننده اين روز، رضاخان ميرپنج بود و تنها رضاخان ميرپنج بود. همه افسانه هايی كه بعدها از سوی نوكران بلافصل انگلستان، ملاها و روضه خوانها و همچنين مزدوران كرملين ساخته و پرداخته شد و بعد بخاطر تكرار به نوعی باور بدل گرديد، نه تنها از بيخ و بُن دروغ و دروغی نفرت انگيز است، بلكه سلاخی بيرحمانه ای است كه از تاريخ و حقيقت می شود.

...و تاريخ ايران، بويژه پس از حمله اعراب و جاری شدن فرهنگ اسلامی و سپس نوع ايرانی آن كه تشيع باشد و در كنار همه آنها، خرافات و دكانداری مردان مذهبی، لبريز از حادثه های ضد ملی بسياری است كه جامعه مظلوم و تحت ستم را بسود پديد آورندگان اين بساط، عليه رهاننده جامعه از ستم و ظلم بر انگيزانده و فريب داده است. محور اين حادثه ها، هميشه "شايعه" است. شايعه هايی كه بطور معمول از "يك خبر محرمانه" شروع ميشود، به آن شاخ و برگ افزوده می شود، ابتدا "نقل قول" است و بعد به "شهادت شخصی" می انجامد و پس از تكرار و تأكيد بر تكرار، سر انجام بنوعی باور و در بسياری از موا‌رد "باور مقدس" می رسد كه حتی بحث و ترديد در آن تا مرز خيانت تلقی می شود.

كسری انوشيروان، يزدگرد سوم، نادرشاه افشار، كريمخان زند و رضا شاه پهلوی از نمونه های بارز اين نوع قربانی شدن در ترفندهای فريبكارانه جاعلان تاريخ هستند. در ساير زمينه ها هم نمونه بسيار است. اما بهر تقدير، اين جفا كاری با حقيقت هميشگی نيست و دير يا زود، ذات حقيقت خود را می نماياند و با فرو ريختن پرده های فريب، هر شخص تاريخی و تاريخساز جايگاه واقعی خود را پيدا می كند.

پيش از هر نوع اتهام ديگری كه به رضاخان ميرپنج، سردار سپه و سرانجام رضا شاه پهلوی، چسبانده شود، بهتان نخست از انگليسی بودن طرح كودتا آغاز شد و بزودی به رهبرانی كه جامعه برای كودتا می شناخت -- رضا خان و سيد ضياء -- سرايت كرد و چنين وانمود شد --- و هنوز هم متأسفانه بسياری به آن معتقدند --- كه رضا شاه به اراده و خواست بريتانيای كبير بر سر كار آمد و بخواست آنها نيز از كار بركنار شد. بزرگترين مرحمتی كه در نه رد، بلكه در توجيه اين كار می شود، اينست كه بلی! درست است كه رضا خان مير پنج بخواست انگليسی ها بر سر كار آمد، اما، در مقطعی از زمان با آنها در افتاد و ناگزير انگلستان به دشمنی با او برخاست!!! و موجبات استعفايش را فراهم ساخت!!!

از آن سو جمعی نيز كه خود را محقق، پژوهشگر و استاد ممتاز!! دانشگاه، آن هم دانشگاههای آمريكا می دانند، با رونويس كردن خزعبلاتی كه ديگران و بخصوص از عزت افتادگان قاجار در زمان پهلوی اول، سر هم كرده اند، به خبرهای پای منقلی و بازاری، مهر پژوهش دانشگاهی می زنند، در حالی كه برای نمونه دو شخصيت بكلی متفاوت بنام محمدوليخان خلعتبری سپهدار (بعدها سپهدار اعظم و سپهسالار تنكابنی) و سپهدار رشتی (فتح الله اكبر) را يك نفر می شناسند و جا بجا كارهای اولی را بجای دومی و كارنامه دومی را بحساب اولی منظور می دارند.

قايل به تفاوتی ميان ميرزا نصرالله مشيرالدوله با مشيرالدوله ديگر (حسن پيرنيا) نيستند، چه رسد به محتشم السلطنه و احتشام السلطنه. از تبديل سالهای هجری قمری به سالهای هجری شمسی و هر دو آنها به سال ميلادی آنچنان عاجزند كه "٧ آبان" را با "اول نوامبر" (٧ آبان برابر با ٢٩ اكتبر و اول نوامبر برابر با ١٠ آبان است) و ٣١ ژانويه را مصادف با ٧ بهمن ماه (٣١ ژانويه ١١ بهمن ماه و ٧ بهمن ٢٧ ژانويه است) برابر می دانند.

و، صد البته كه نام همه اينها پژوهش و تحقيق توسط استادان ممتاز دانشگاههای آمريكايی و انگليسی يا رجال خاطره نويس است.

بطور معمول اين سلاخی تاريخ و حقيقت، بايد با مهر مباركه! يكی دو نفر خارجی هم مستند شود و آن وقت است كه از يك كتاب غير فارسی سيصد تا پانصد صفحه ای يك جمله با منقاش بيرون كشيده می شود، ترجمه نه چندان سالمی از آن بعمل می آيد و بزيور طبع آراسته می گردد، تا پژوهشگران دانشگاهی، بدون دردسر و بدون مراجعه به منبع اصلی آنرا بعنوان وحی منزل!! تكرار كنند.

دردناك تر از ديگر موارد، هنگامی است كه استاد ممتاز پژوهشگر، پس از آنكه با استادی هر چه تمامتر دو شخصيت مورد نظر خود را به يك اتاق خالی از اغيار هدايت كرد تا مذاكرات مهم محرمانه ای انجام دهند، خود نيز به نيابت از طرف همه ساكنان روی زمين در آن خلوتگاه حضور می يابد و نه تنها جزء به جزء مذاكرات را می نويسد بلكه گاهی بجای آنها، "فكر" هم می كند.

افسانه مأموريت تاريخی رضاشاه پهلوی از سوی بريتانيای كبير نيز از جمله اين ترفندها، در مسلخ تاريخ است. افسانه ای كه دشمانان داخلی و خارجیش پرداخته اند و از فرط تكرار به نوعی باور برای مجالس و محافل خاص در آمده است. خوشبختانه در سالهای اخير با انتشار اسناد تاريخی و همچنين جابجا شدن نسل تازه ای از پژوهشگران تحصيلكرده و بی نظر با نسل فسيلی و يا كتاب بردوشان بی مسئوليت، حقايق كم و بيش فاش گرديده است و به عمر جعلياتی كه زمانی طولانی ساخته و پرداخته شده بود، اندك اندك خاتمه داده می شود.

در اين كتاب نيز، پيش از پرداختن به رويدادهای بعد از روز سوم اسفند ١٢٩٩، ضروری است كه انگليسی بودن يا نبودن كودتا و همچنين انتساب رهبران آن -- كه نزد افكار عمومی رضا خان ميرپنج و سيد ضياء الدين طباطبايی شناخته شده اند -- به سياست بريتانيای كبير، مورد ارزيابی قرار گيرد.

اين بررسی، از همانجايی آغاز میگردد كه كودتا در بهتان انگليسی بودن آن مطرح می شود:

نخستين پرسش اينست كه انگلستان به چه منظوری علاقمند به انجام اين كودتا بوده است؟ و در صورت پيروزی چه انتظاراتی از پيامدهای آن داشته است؟

اگر بپذيريم كه انگلستان يك ابر قدرت استعمارگر بوده، كه بوده است،

و اگر بپذيريم كه ايران بخاطر شرايط خاص جغرافيايی، پيوسته سپر دفاعی شبه قاره هند قرار گرفته، كه گرفته است،

و اگر بپذيريم كه ايران چه در زمان تزارها و چه در دوران بلشويكها، ميان ابرقدرتهای استعماری، يعنی روسيه، عثمانی و بريتانيا، يك منطقه حايل قلمداد شده، كه شده است،

و اگر اسناد و مدارك تاريخی و رويدادهای سپری شده قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم مربوط به انگلستان و روسيه را قبول داشته باشيم كه در جهت حفظ منافع خود، پياپی كوشيدند تا ايران را از نفس و قدرت بيندازند، كه انداختند،

آنگاه بايد بررسی شود كه انگليسی ها در جهت خواستهای خود، پس از تضعيف و چپاول ايران و رسيدن به آرزوهاشان چه در زمينه داخلی و چه در زمينه خارجی، ديگر چه مانع و رادعی در برابر داشتند كه با انجام كودتا در صدد از ميان بردن آن بودند.

آيا، در همه سالهايی كه حضور نامبارك در ايران داشتند، بجز يكی دو حركت ملی كه --‌ آن هم از سوی مردم و نه دولتمردان --‌ برضد آنها انجام گرفت، يك بار و تنها يك بار از سوی شاهان قاجار، صدراعظم ها -- باستثنای امير كبير -- ، سپهداران و سپهسالاران، وزرا و ايلچی های كبير و پس از مشروطيت، وكلای ملت: رفتاری، كرداری، نبردی، غايله ای، جنگی عليه انگلستان و مأموران آن اتفاق افتاده بود كه بخاطر خشكاندن ريشه آن، الزام كودتا مطرح شده باشد؟

آيا، در همگامی با روسيه تزاری و عهدنامه های ننگين گلستان و تركمنچای و يا قراردادهای ١٩٠٧ و ١٩١٥، از سوی دربار ايران، صدارت عظمی ايران و ديگران اشكالی بر سر راه امپراتوری كبير قرار گرفته بود؟

آيا، در استقرار نيروهای نظامی انگلستان و ارتش نايب السلطنه هند در هر نقطه ايران و به هر عده و نفر و با هر نوع تجهيزات كه لندن يا كلكته می خواست، مقاومتی صورت پذيرفته بود؟

آيا، در گرفتن امتيازهای ايران بر باد ده در زمان ناصرالدينشاه و مظفرالدينشاه، از نشستن بر سر سفره نفت گرفته تا اعطای امتياز لاتاری، دولت فخيمه اعليحضرت پادشاه انگلستان با مشكلی روبرو شده بود؟

آيا، در وضع نرخ گمركی و تعيين سود و بهره كمر شكن وامهايی كه به ايران می دادند، رجال تيره روز قاجار، حرفی روی حرف آنها زده بودند؟

آيا در تسليح عشاير و كمك به ادعاهای تجزيه طلبانه، يا انعقاد قراردادهای محلی با سران ايل ها و عشاير، مخالفتی از سوی زمامداران ايران ديده بودند؟

آيا در اجرای كاپيتولاسيون و قضاوت كنسولی، شريعتمداران و قاضيان شرع، و يا دولت ها، مانع كار آنها شده بودند؟

و، اگر پاسخ همه اين پرسش ها منفی است، بايد ديد، فرضيه انگليسی بودن كودتای ١٢٩٩، بر چه اساس می تواند بوده باشد.

واضعان اين فرضيه، چشم بسته بر اين واقعيات، معتقدند كه به سبب ضعف حكومت مركزی و عدم توانايی كافی، يعنی عوارضی كه خود انگليسی ها بوجود آورده بودند، انجام يك كودتا و بدنبال آن ايجاد يك دولت مقتدر و پيشرو، بسود بريتانيای كبير بود.

جمعی ديگر عقيده دارند كه كودتا را انگليسی ها ترتيب دادند تا يك قدرت متمركز ايرانی از اشاعه كمونيزم به هندوستان از طريق ايران جلوگيری بعمل آورد.

و، بالاخره مشتی ديگر هم هستند كه معتقدند، چون احمدشاه زير بار تأييد قرارداد ١٩١٩ نرفت، كودتا برای از ميان بردن دودمان قاجار صورت گرفت.

هيچيك از طرفداران فرضيه انگليسی بودن كودتا، توضيح نمی دهند كه آيا سرانجام، پس از صورت گرفتن كودتا، انگلستان به هدفهايش دست يافته است يا نه.

هيچيك توضيح نمی دهند كه پس از كودتا و تشكيل آن دولت مقتدر و پيشرو، جز كوتاه شدن دست همه بيگانگان و از جمله انگلستان، چه سودی نصيب لندن شده است.

هيچيك توضيح نمی دهند كه چگونه، هم كمونيزم به ايران راه پيدا كرد و منكوب شد و هم هندوستان هرگز اقبالی به كمونيزم نشان نداد. حتی در زمان استقلالش. حتی در زمان تجزيه اش. حتی در زمان آشوبهای فراوانش.

و، هيچيك توضيح نمی دهند كه احمد شاهی كه بابت همين قرارداد ١٩١٩، تا زمان مرگش حقوق و مستمری از بريتانيا دريافت می كرد و چند روز پيش از كودتای ١٢٩٩، از سفارت می خواست كه سربازان انگليسی از قزوين خارج نشوند، چه قدرتی داشت كه در برابر مطامع بريتانيا، تا آن حد مقاومت كند، كه طرح كودتا، عليه او به مرحله اجرا در آيد.

و هيچيك توضيح نمی دهند كه چرا انگلستان، درست زمانی را برای كودتا انتخاب كرد كه سربازان ارتش ظفرنمونش، رمه رمه از قفقاز فرار می كردند و به ايران پناه می آوردند.

هيچيك توضيح نمی دهند كه چرا از همان بامداد روز سوم اسفند تا شهريور ١٣٢٠، در دگرگونيهای اجتماعی، فرهنگی، قضايی و صنعتی ايران، بسياری كشورها از چكسلواكی گرفته تا آلمان و فرانسه حضور دارند و انگلستان، نه!

هيچيك توضيح نمی دهند كه چرا عامل كودتای انگليسی! برای آموزش و پرورشی كه تازه ساخته می شد، شيوه های فرانسوی انتخاب كرد؛ برای دادگستری جديد، سيستم و روش قضايی فرانسه را برگزيد؛ زبان دوم دبيرستان، فرانسه انتخاب شد و برای صنايع تازه و نوپا از تكنولوژی آلمان و اتريش و چكسلواكی بهره گرفته شد و از بريتانيا، نه!

هيچيك توضيح نمی دهند كه چرا برای آموزش ارتشی كه پديد می آمد، الگوی سن سير فرانسوی اقتباس شد و نه ارتش استعماری هند و انگليس.

استادان ممتاز دانشگاهها و پژوهشگران كتاب بردوش را راهی به اين مقولات نيست.

منبع فياض و خشك ناشدنی شان يا دوله ها و سلطنه های بازداشت شده در روز سوم اسفند هستند يا ترجمه ناقص خاطرات يك ژنرال انگليسی موسوم به آيرن سايد كه همانند هر خاطره ديگری در يك تحقيق تاريخی، جز در حد يك خاطره شخصی ارزشی نخواهد داشت، مگر اسناد، شواهد و قراين ديگر نيز آن را تأييد كند. و كاش كه اين مدعيان، دست كم، بجز همان جمله با منقاش از دل يك كتاب قطور در آمده و به غلط ترجمه شده، به خود زحمت می دادند و چند صفحه ديگر را هم می خواندند تا بيشتر دانسته باشند.

در پژوهش های اين چنينی، كار سلاخی تاريخ و حقيقت به آنجا می كشد كه، سالهای ميانی پيروزی انقلاب مشروطيت تا كودتای سوم اسفند ١٢٩٩ را دوران آزادی و دموكراسی ايران ميدانند كه حكومت پارلمانی با نمايندگان منتخب ملت بر سر كار بوده اند و ظهور رضاخان ميرپنج در عرصه سياست، اين نهال تازه رسته را لگدكوب كرده است.

بی شبهه اين يك دموكراسی مطابق ميل آقايان بوده است كه بحث های نخستين دوره مجلس به ترور خيابانی منجر شود و رهبر يكی از جناحها، راه فرار از مملكت در پيش گيرد و باز اين از نعمت همان دولت قانونی است كه قرارداد ١٩٠٧ ميان دو دولت ديگر درباره تقسيم ايران منعقد شود!! و باز بی شبهه از ديدگاه اين پژوهشگران، اين از باب آزادی بوده است كه از روس و عثمانی گرفته تا انگلستان و از نايب حسين كاشی گرفته تا سردار فاتح بختياری و شيخ خزعل هر گاه اراده كرده اند، بی نياز به يك اطلاع ساده به مقامات ايرانی يا نيروی اشغالگر به ايران فرستاده اند و يا بدون ترس از حكومت مركزی صفحات داخلی مملكت را از توحش و برادر كشی خونين كرده اند.

و، حكايت های ديگر را هم كه كم نبودند و بر بخشی از آنها در همين كتاب اشاره شد، به اين فهرست بيفزاييد.

به اين ترتيب، فرضيه انگليسی بودن كودتای ١٢٩٩، تنها وقتی می تواند مقبول باشد كه بپذيريم بريتانيای كبير و سياست لندن، پس از سالهای دراز نفوذ سياسی، نظامی و اقتصادی در ايران، ناگهان تصميم گرفته باشد، به زيان خود قيام كند و دست كم برای مدت بيست سال از صحنه همه تصميم گيری های اين كشور دور بماند.

جز اين راه ديگری برای اثبات اين فرضيه ... باقی نمی ماند.

دانلود نوشته بصورت(PDF)

0 Comments:

Post a Comment

Note: Only a member of this blog may post a comment.

<< Home