Saturday, November 04, 2006

khomeini-Neauphle-le-Château

"رهنمودهاي "رهبر كبير" شورش اسلامی به مناسبت ١٣ آبان "٥٧

خبرگزاري انتخاب: در ‌١٣ آبان ‌١٣٥٧ رهبر كبير انقلاب اسلامي طي سخناني در نوفل لوشاتو و در جمع گروهي از دانشجويان و ايرانيان مقيم خارج از كشور به بيان تشبثات و نيرنگ‌هاي رژيم شاه براي دوام سلطنت پرداختند.

متن كامل اين فرمايشات به اين شرح است:

«[...] سرتاسر يك كشور سي و چند ميليوني [...] همه يكدل و يك‌جهت ايستاده‌اند و فريادشان بلند است كه ما نمي‌خواهيم اين سلطنت پهلوي را. [...] الان ديگر مملكت ايران و جمعيت مملكت ما به طور خودكار عمل مي‌كند، يعني در تعطيلش ديگر منتظر اين نيست كه زيد بگويد تعطيل كنيد يا رييس صنف يا روحاني يا سياسي، ابدا دنبال اين مطلب نيستند، تشخيص دادند كه امروز بايد تعطيل بشود سرتاسر ايران يكدفعه مي‌بينند تعطيل است. شهرهاي بزرگ تعطيل مي‌كنند از باب اين‌ كه تشخيص مي‌دهند كه امروز تعطيل است. كسي باشد يا نباشد ديگر فرق نمي‌كند. اين تهديدها يك تهديدهاي بچه‌گانه است كه يك دفعه توهم اين بشود كه مثلا زيد را ترور مي‌كنند و وقتي ترور كردند آتش خاموش مي‌شود، آتش اگر روشن‌تر نشود خاموش نمي‌شود. اين هم يك تشبث بچه‌گانه است كه اينها گاهي مي‌كنند و سابق هم سابقه هم دارد كه گاهي مي‌كردند، حالا هم باز كردند و مي‌كنند.»

اخيرا بعد از اين كه ديدند دولت آشتي ملي نتوانست كار خودش را انجام بدهد و از اول دولتي بود كه مي‌خواست با فريبكاري مردم را منحرف كند و بخواباند اين نهضت را وعده‌هايي داد و عمل‌هايي كرد و چيزهايي، اما همه‌اش چيزهايي كه خواست ملت اين نبود، يك چيزهاي ديگر بود خواست ملت، اينها تبع خواست ملت بود. «قمارخانه‌ها را بستيم» هزار جور مركز فحشا باز است، بالاترين مركز فحشا دستگاه محمدرضا خان است كه درش باز است، در فحشا. فحشاي نه به آن معنا، فحشاي به آن معني كه بدتر از فحشاست. فحشاي به آن معنا كه يك بارگاه به تمام [معنا] ظلم، يك بارگاه به تمام معنا خيانت، به تمام معنا جنايت، در آن‌جا را اگر بستيد ملت يك قدري آرام مي‌شود ـ يك قدري البته، نه تمام ـ اما قمارخانه‌ها را بستيد /كدام/ مثلا ملت آمده و اين همه فرياد مي‌كند كه، داد مي‌زند و كشته مي‌دهد كه قمارخانه‌ها باز است؟ ملت اين را مي‌خواهد البته خوب اين هم يكي از اموري است كه مي‌خواهد اما صداي ملت را بايد از تو خيابان‌ها شنيد ،ببينيد ملت چي مي‌خواهد. بعد از اين‌كه دولت آشتي، باطنش ظاهر شد و معلوم شد كه آشتي به معناي حكومت نظامي است و به معناي تثبيت /تسلط/ مسلط كردن يك اشخاصي از اشرار، كولي‌ها ـ و نمي‌دانم از اشرار ـ به جان مردم بيفتند، با چماق است و زدن است و بستن است و اختناق است و اينها، بعد از اين‌كه معلوم شد يك همچون مطلبي ـ كه از اول هم براي ما معلوم بود كه قضيه از اين حرف‌ها نيست، قضيه اغفال مردم است كه مي‌خواهند اين نهضت را به هر جوري است خفه‌اش كنند ـ اين هم توفيق پيدا نكردند. حالا چند ماه است كه حكومت آشتي آمد و جنگش را با مردم كرد و موفق نشد حالا يك راه ديگري را پيش گرفته.»

حضرت امام خميني(ره) در بخش ديگري از سخنان خود به علي اميني و سخنان اخير او اشاره كردند و گفتند:

«[...] تازگي يكي از افراد شاهدوست كه به خيال نخست‌وزيري افتاده است، ايشان هم مصاحبه‌اي فرمودند و در آن مصاحبه گفتند كه: «خميني اين زجر و اين چيزها ديده است و به واسطه‌ي اين زجر ديدن، خوب، اين حرف‌ها را مي‌زند ولي خوب افراد ديگر هم زجر ديدند، گاهي كمتر، گاهي بيشتر لكن گذشت كردند و مملكت ما الان اگر چنان‌چه فلاني وطن‌پرست باشد، چنان‌چه هست (گفته هست) اين مملكت ما الان به واسطه‌ي وضع جغرافيايي جوري است كه خطرناك است، براي حفظ مملكت بايد اين آدم كه مي‌گويد سلطنت نبايد باشد بايد يك قدري پايين‌تر فكر كند، پايين بيايد يك قدري، خوب ما مملكت لازم داريم (عين حرف شاه است «ها ...!»، يك وكيل هم تو مجلس گفته بود ايشان هم حالا مي‌فرمايد) خوب ما مملكت لازم داريم خوب، وطن‌دوستي اقتضا مي‌كند كه غمض عين كند، نگذارد كه مملكت از دست ما برود وامصيبت!! مي‌خواهد مملكت از دست ما برود.

[...] پس مساله حالا اين مطلبي كه حالا ما به آن مبتلا شديم، اين مانور ديگري است كه با اين صورت به ميدان آمده است. او با آشتي آمده بود، اين با مصلحت‌خواهي كه: يك آدمي است وطن‌دوست و وطن‌خواه و ـ عرض مي‌كنم ـ به قول خودش وطن‌پرست، اين براي خاطر اين‌كه مملكت را يك وقت از دست برود جانفشاني كرده و ـ عرض مي‌كنم ـ اين زحمت‌را به خودش داده كه بيايد و ملاقات كند با شاه و بعد هم برود به قم كه نمي‌دانم آيا راهش دادند يا نه؟ بعضي‌شان را راه نداده بودند، نمي‌دانم ـ حالا به تمام معنا ـ برود به قم و بعد هم نجات بدهد مملكت را. از اين نقشه‌اي كه ـ مثلا من عرض مي‌كنم ـ از اين طرحي كه خميني دارد و داده است و مملكت به خطر افتاده است، ايشان با اين ملاقات شاه و با آن رفتن قم (كه آيا راهش دادند يا نه؟) اين مملكت را نجات بدهد، جانفشاني كرده است و ـ عرض مي‌كنم كه ـ از همه چيز گذشته براي نجات مملكت!! مي‌گويد كه من كه در قم رفتم ديدم اين ناآرامي قم و اين تظاهرات قم و اين فريادهاي قم را، خوب، خودم ديدم چه‌جوري است، اينها آرام نمي‌شوند مگر اين‌كه يك چيزي ببينند از ما، يك دولتي روي كار بيايد كه يك چيزي از آن ببينند و لازمه اين است كه ايشان تشكيل دولت بدهند و ـ عرض مي‌كنم كه ـ اين ناآرامي‌ها را ساكت كنند و يك آزادي بدهند و اين چيزها و لابد مشروب‌خانه‌ها هم ببندند و يك كارهاي ديگر لكن اعلي‌حضرت باشند، ايشان باشند، كه نبادا يك وقت اين مملكت به دست روس و انگليس بيفتد!! اين قدرت اعلي‌حضرت است كه الان روسها را به جاي خودشان آن‌جا نشانده است و آمريكا را هم به جاي خودش آن‌جا نشانده است!! اين قدرت را حق ندارد كسي دست بزند و اين كار فلان و /مردم اين/ بايد مردم را راضي بكنيد كه اين قدرت را از بين نبرند و معارضه‌اي با يك همچو قدرتي كه الان ايران را نگه داشته است معارضه با اين قدرت نكنند مردم.

حالا ما قبل از همه چي اول از اين آقاي شاهدوست ـ و به اصطلاح سايرين آمريكاخواه ـ ما به ايشان عرض مي‌كنيم شما كه قم تشريف برديد و با اتومبيلتان سوار شديد و از تهران هم عبوركرديد و رفتيد به قم، تو تهران هم تظاهرات را حتما ديديد ـ اگر نگويم در حسن‌آباد و در علي‌آباد و در اينها اين دهات هم ديده باشيد ـ خوب مي‌گوييد قم را ديدم، خوب شما گوشتان كه الحمدالله گوش باز است، نشنيديد مردم چه مي‌گويند؟ مردم چي مي‌گفتند؟ چي‌چي مي‌خواستند؟ اين مردم كه جانشان را روي دست گرفتند، جوانهاشان را مي‌فرستند جلو، اين مادرها كه بچه‌هاي جوانشان را مي‌فرستند به اين خيابان‌ها و فرياد آنها بلند است، چي‌چي مي‌گويند؟ تا ما ببينيم درد ملت چي است، دوايش چي است؟ تا انسان نفهمد درد چي است كه نمي‌تواند دوا بدهد. اينها همه دارند مي‌گويند كه ما اين شاه را نمي‌خواهيم. شما مي‌گوييد كه من اينها را آرامشان مي‌كنم!! آرام مي‌كنم به اين‌كه باشد ايشان!! اين ناآرامي‌شان اين است كه مي‌گويند اين شاه خيانت كرده به ما، ما نمي‌خواهيم اين را. شما دو تا مطلب مي‌گوييد يكي اين‌كه من حرف‌هاي مردم را شنيدم و اينها آرام نمي‌شوند تا ما اين چيزهايي كه مي‌خواهند خوب به آنها بدهيم، لااقل عملي بكنيم. شما اگر مي‌خواهيد عمل بكنيد، كاري بكنيد كه اين آقا برود سراغ كارش تا يك قدري آرام بشوند. يك قدري البته، نه همه.

يك مطلب ديگري كه ايشان مي‌گويند اين است كه اين وضع جغرافيايي ايران جوري است كه ـ كانه ما ديگر هيچ اطلاعي نداريم از وضع جغرافيايي ايران كه چه‌جوري است ـ وضع جغرافيايي ايران جوري است كه اگر اين انقلابات باشد با اين وضع جغرافيايي خطر بزرگي براي ايران پيدا مي‌شود ولي اگر شاه باشد آن خطر نيست. مطلب ايشان اين است كه با بودن شاه اين خطر نيست. لكن اگر چنان‌چه (به فرمان ايشان) خداي نخواسته اين شاه برود، اين مملكت به دست دو تا قدرت مي‌افتد و وامصيبت مي‌شود. ما مي‌گوييم كه اين چيزي كه مملكت را به دست اين […] دو تا قدرت سپرده، همين شاه است […] ‌٤٥ هزار، ‌٥٠ هزار، بعضي مي‌گويند ‌٦٠ هزار از مستشاران امريكا و مفتخوارهاي امريكا ريخته‌اند به جان ما و در مملكت ما هستند، آن همه /چيزهاي/ پايگاهها براي خودشان در اين‌جا درست كرده‌اند.

اشغال نظامي است مملكت ما /اشغال/ در اشغال آمريكايي است مملكت ما. اين آقا مي‌گويند كه «به خطر مي‌افتد»!! اين خطر، از اين بيشتر؟! زراعت ما به كلي از بين رفت، اين خطر نبود؟! حالا شما مي‌خواهيد خطر را رفع بكنيد؟! شما همان بوديد كه در حكومت شما اين قضيه پيدا شد و امريكا به ما تحميل كرد و من همان بودم كه به شما پيغام دادم. آقا نكن اين كار را، اين زراعت ما را به زمين مي‌زند. خدا مي‌داند به فرستاده‌ي ايشان گفتم كه نكنيد اين كار را، شما ملتفتي خودت، داراي ملك هستيد، ملتفتي كه نمي‌توانند اينها اداره بكنند /و اين زمين/ به زمين خواهد خورد اين زراعت مملكت. تو بودي كه زراعت مملكت را به زمين زدي براي خاطر امريكا، حالا شما مي‌خواهيد اصلاح بكنيد كه نبادا يك وقت تسلط بر ما پيدا كنند؟! الان ما مستقليم؟! قدرت، يك قدرت مستقله‌اي ايستاده و همه را جلوگيري كرد ما يك مملكت مستقله، متمدن، آزادمردان و آزادزنان داريم! ما مي‌خواهيم كه يك مملكت قدرتمند كه قدرتش متكي به ملت باشد، الهام از ملت بگيرد، اگر يك ارتش متكي بر ملت باشد، نه آن قدرت مي‌تواند كاري بكند، نه آن قدرت كار مي‌كند […] شما مي‌خواهيد كه با اين دوز و كلك‌ها اين دو تا قدرت را بر ما مسلط كنيد. نمي‌خواهيد مملكت را رها كنيد. مي‌خواهيد مملكت را بيشتر از ااين به باد بدهيد. ما مي‌خواهيم نجات بدهيم اين مملكت را از اين دو قدرت. شما مي‌خواهيد كه اين مملكت تحت همين قدرت و سلطه باشد تا آخر، با چه صورت؟ با اين صورتي كه اگر اعلي‌حضرت بروند، اين مملكت به هم مي‌خورد!! اين اعلي‌حضرت بايد باشند تا اين دو قدرت را جلويشان را بگيرند!!.

[...] شما هم مي‌گوييد كه اگر شاه برود مملكتي نيست (اين تكه عين حرف اوست) او مي‌گويد كه مملكت ما وضعي دارد كه اگر چنان‌چه ما برويم آنها از آن ور مي‌آيند و اينها از اين‌ور مي‌آيند، و شما بلندگوي او هستيد. او مي‌گويد كه فلان آدم غرض شخصي با من دارد حساب‌هايش را دارد حالا پاك مي‌كند.

يعني من او را به حبس انداختم، /حالا او دارد/ من او را تبعيد كردم، او حالا دارد حساب پاك مي‌كند. ايشان هم بلندگوي اوست همان عين او را مي‌گويد.

[...] بايد حساب كرد آقا، من يك نخست‌وزير نبودم و يك بارگاه و قبه و بارگاه داشته باشم. من آنم كه حالا هم كه اين‌جا آمده‌ام، منزلم را ديديد كه شما نمي‌توانيد تويش بنشينيد و بيشتر از اين هم نمي‌خواهم اصلا. من توي حبس هم وقتي /من/ وارد شدم به آن باشگاه افسران (كه اول من را بردند تو باشگاه افسران) من وقتي وارد شدم ديدم يك جاي خيلي خوبي است كه همه چيز آماده است كه منزل‌هاي ما خواب نديده‌اند، به آن مامورها گفتم خوب، اين كه از منزل ما بهتر است (و بهتر هم بود) بعد هم ما را بردند در يك جاي ديگر، همان مثل منزل خودمان يك خرده‌اي بهتر، وقتي هم كه ما را تبعيد كردند، وقتي هم كه از حبس ما بيرون آمديم، حبسش هم يك حبسي نبود كه به ما بد بگذرد، يك سختي يا ما به واسطه‌ي آن بدي حالا با شاه مثلا به هم زديم!! حبسشان هم يك حبسي نبود كه براي ما، توي اين حبس آنهايي كه همراه ما بودند و در چيز بودند مامورين حبس بودند با ما محبت مي‌كردند، به ما ارادت داشتنند و ـ عرض مي‌كنم كه ـ وقتي هم كه از آن‌جا آمديم در يك باغ بزرگ و در يك عمارت عالي كه ما به خواب هم شايد نديده بوديم و ما هم آن‌جا بوديم. بعد هم كه آن‌جا رفتيم منزل خودمان، منزل خودمان بود ديگر آن‌جا. ما اين‌قدر هم عادت نكرده بوديم كه بيرون بياييم و گردش برويم، حالا كه توي حيات و توي خانه هستيم به ما بد بگذرد. وقتي هم كه ما را تركيه بردند، تركيه خيلي بهتر از ايران براي ما بود (براي شخص من يعني). ما زجري نديديم و بعد هم رفتيم نجف. نجف هم كه منزلمان بود. حالا هم آمديم اين‌جا، اين‌جا هم بهتر از منزل خودمان است باغ دارد و همه چيز. ما زجري نديديم كه در مقابل اين زجر (اين را براي خودم مي‌گويم) زجري نديديم كه مخالفتمان با اين آدم براي زجر باشد. ما زجرمان زجر اين ملت است. من وقتي صورت اين مردهايي كه بچه‌هاشان و پسرهاشان را كشتند در ذهنم مي‌آيد زجر مي‌برم، من وقتي اين مادري كه يقه‌اش را پاره مي‌كند در مقابل اين چيزها كه بياييد من را بكشيد، شما كه جوانم را كشتيد بياييد من هم بكشيد، اين زجر مي‌دهد ما را، نه اين‌كه به من يك چيزي بد گذشته است، زجر ديده‌ام، نه خيلي هم خوش گذشته است آني كه ما را زجر مي‌دهد آن مصيبتي است كه بر ملت ما وارد شده است. مسلمان اگر بر ملت خودش زجر نبرد مسلمان نيست. آن كسي كه مي‌خواهد اين آدم باشد، من نمي‌توانم به او بگويم مسلمان هست. آن كسي كه دست مي‌دهد به يك دست جاني، او را ديگر ما آدم نمي‌دانيم. اگر مسلمان هم باشد آدم نيست و مسلمان هم نمي‌تواند باشد. زجر ما اين است نه اين‌كه زجر ما اين است كه ما را حبس كردند يا زندان بردند. يا زجر ما اين است كه پاي علما را اره كردند آقا، توي روغن سوزاندند. زجر ما اين است كه ده سال، پانزده سال، هفت سال علماي ما در حبس بودند. پدر اين آقا چند سال در حبس بوده است؟ اين زجر ما هست. حالا از حبس اينها آمده‌اند بيرون، بله «زنداني‌هاي سياسي را ما مهار كرديم» يا به اصطلاح خودشان «عفو كرديم»، تمام شد؟ زنداني‌هاي سياسي، زنداني‌اي كه ده سال در آن‌جا زجر ديده، عالم بزرگوار را توي صورتش همچو زدند كه گوشش عيب كرده، حالا آمده بيرون، حالا بيايد تشكر كند از شاه كه شاه بماند حالا؟! آقا نمي‌شود، اين ملت را نمي‌شود خاموش كرد با اين حرف‌ها، نه نخست‌وزير توانست خاموش كند، نه منتظرالوزراه نمي‌توانيد، و نه نظامي و نه حكومت نظامي و نه هيچي، نمي‌شود.

ببينيد مردم چي مي‌خواهند، آن را بدهيد مردم، بچه و بزرگ مي‌گويد «استقلال و آزادي» شما آزادي و استقلال را بدهيد و حكومت پهلوي نه. اين لسان ملت ماست، بزرگ و كوچكش، آني كه تو خارج است و آني كه تو داخل است همه اين را دارند مي‌گويند. شما اينها را اگر عمل بكنيد اين ملت از شما راضي مي‌شوند و آرام مي‌شوند اما شما مي‌خواهيد آن‌كه جاني اصلي است نگهش داريد.»

منبع: جلد دوم صحيفه‌ي نور(مجموعه‌ي رهنمودهاي حضرت امام خميني(ره))

0 Comments:

Post a Comment

Note: Only a member of this blog may post a comment.

<< Home