Sunday, August 06, 2006

Constitutional "Revolution" or Movement?

علي بيگدلی: مشروطه ايرانی، انقلاب نيست

دکتر علي بيگدلي معتقد است : « پس از وقوع اين جريان اجتماعي ساختارهاي اقتصادي در مشروطه مطلقا تغيير نکرد و بنياد هاي قدرت به شکل قبل باقي ماندند و تغيير اساسي در آنها به وجود نيامد. به همين علت اطلاق لفظ انقلاب براي اين حرکت درست نيست.»

خبرگزاري ميراث فرهنگي ـ گروه فرهنگ ـ پروانه وحيد منش: «مشروطه ايران با توجه به تعاريف و تئوري هاي موجود به هيچ عنوان در چهارچوب هاي قراردادي انقلاب قرار نمي گيرد. »

يکصد سال از صدور فرمان مشروطه توسط مظفرالدين شاه قاجار گذشته و سال ها پژوهشگران درباره آن تحقيق کردند. نکته قابل تامل اين که بسياري از محققان از اين حرکت به عنوان انقلاب و برخي ديگر به عنوان جنبش نام مي برند. با توجه به تعريف موجود درباره اين دو لفظ دوگانگي در نگاه به اين حرکت اجتماعي وجود دارد.

علي بيگدلي استاد تاريخ و عضو هيات علمي دانشگاه شهيد بهشتي تهران با بيان اين که مشروطه ايران انقلاب نيست به ميراث خبر گفت: «انقلاب تعاريفي دارد که غالب آن تعاريف درمشروطه ايران وجود ندارد. پس از وقوع اين جريان اجتماعي ساختارهاي اقتصادي در مشروطه مطلقا تغيير نکرد و بنياد هاي قدرت به شکل قبل باقي ماندند و تغيير اساسي در آنها به وجود نيامد. »

وي با اشاره به اين که برخلاف ساير انقلاب ها همطراز خود هيچ تغييري در نوع سلطننت شاه به وجود نيامد افزود: « سندي در دست است که مظفر الدين شاه در ديدار از نمايندگان مجلس شوراي ملي مي گويد که اگر خواجه به نوکر خود هديه اي داد نوکر بايد حد و حدود خود را حفظ کند. اين در حالي است که نمايندگان انتخاب شده اند و مجلس کار خود را شروع کرده بود اما وي با چنين لحن آمرانه اي به گفتگو با نمايندگان مي پرداخت. اين تفکر نشان مي دهد که ساختارهاي قدرت اصلا تغيير نکرده ، اشرافيت و شاه همان اشرافيت سابق بودند. ميرزا حسن پيرنيا فرمان مشروطه را به متحصنين مجلس مي دهد و در همان حال خود مجلس مي شود. اصولا حرکت مشروطه به در اعتراض به عملکرد نادرست عين الدوله شکل گرفت. در حالي که مدت کمي بعد از صدور فرمان عين الدوله پس از مشروطه به عنوان صدراعظم انتخاب مي شود.»

به نظر اين استاد دانشگاه از طرف ديگر انقلاب بايد حاصل يک مشارکت جمعي باشد در صورتي که آن چه در مشروطه رخ داد اين بود که بخش گسترده اي از جامعه ايراني درگير آن نشد: « اصولا جنبش مشروطه يک جنبش شهري بود. اين در حالي است که از جمعيت نه ميليوني ايران در آن زمان ـ براساس آمار لرد کرزن ـ حدود هشتاد و اندي از مردم در روستاها ساکن بودند. افراد با سوادي که توانايي آشنايي با غرب را داشتند بين يک تا يک و نيم در صد کل جامعه را تشکيل مي دادند که جمعيت بسيار اندکي است. در نتيجه مي بينيم که اين جامعه اصولا حق نداشته که دست به تحول اجتماعي بزند.»

براساس تعابير موجود تحول اجتماعي بستر سازيهايي مي خواهد که عبارتند از حجيم شدن طيف متوسط جامعه هم از لحاظ کيفي و هم از لحاظ کمي : « اين در حالي است که جنبش مشروطه با امکانات محدود خود بوقوع پيوست. ما شاهد يک جنبش حداقلي بوديم که اين جنبش حداقلي نتوانست موفق باشد. به اعتقاد من يکي از دلايل ناکامي مشروطه اين بود که فضاي داخلي جامعه ما آماده پذيرش بسترهاي چنين حرکتي را نداشت.»

در جريان مشروطه هيچ کوشش جدي براي تغيير بسترهاي سنتي به بستر هاي مدرن صورت نپذيرفت. دکتر بيگدلي معتقد است: «مشروطه در نهاد خود يک حرکت مدرن بود. اما مباني قدرت در ايران همچنان همان مباني سنتي باقي ماند. اين حرکت را تنها مي توان يک جنبش دانست.»

وي با اشاره به تعريفي که ارسطو در کتاب سياست خود تعريفي از انقلاب ارائه مي دهد، افزود: « ارسطو بر اين اعتقاد است که انقلاب يک جابجايي قدرت است. مهم نيست اين جابجايي چگونه صورت بگيرد. ممکن است از طريق جنگ صورت بگيرد و يک گروه جاي خود را به گروه پيروز بدهند يا همراه با خونريزي و خشونت باشد و يا فاقد آن باشد.»

به نظر عضو هيات علمي دانشگاه شهيد بهشتي: «امروز ما معتقديم که انقلاب يک حرکت سياسي خودآگاه است که بخاطر اينکه طيف متوسط جامعه مي بايست از يک فربهي کمي و کيفي برخوردار شود، رخ داده است. هر چه اين طبقه رشد کند هم به رأس هرم که اشرافيت و نهادهاي قدرت است و هم به قاعده هرم که طبقه پايين است فشار آورده و آن ها را همسو با خود مي کند. اين در حالي است که زير ساخت مشروطه بر پايه ليبراليسم و سکولاريسم بود که در مشروطه هاي امريکا و انگليس و فرانسه بوضوح ديده مي شد و معناي آن رها شدن از هر قيدي بوده و هست. قيد آسماني، قيد سنتي. ليبراليسم يعني رها شدن ار تقيد و رجوع به تعقل. سکولاريسم هم دين را از حوزه حيات سياسي خارج مي کند. مشروطه ايران درست در ظرف ديني نشست و جامعه ايران را دچار استحاله مفهومي کرد. تا پيش از مشروطه کمتر عالم ديني را نمي را مي توان يافت وارد صحبت هاي سياسي شده بود.البته در برهه هايي عمل سياسي از علما ديديم اما انديشه سياسي نداريم. با مشروطه علما وارد انديشه ورزي سياسي شدند .شيخ فضل الله در حرمت مشروطه خود بهر حال يک انديشه سياسي را مطرح کرد.»

بيگدلي درباره اطلاق لفظ مشروطيت و مشروطه به کنستيتاسيون Constitiation معتقد است: « اصطلاح مشروطيت اصطلاحي صحيح نيست به دليل آنکه "يت " علامت مصدري است و اسم مصدر معناي فعل مي دهد در حاليکه طرز صحيح بکار بري اين واژه، مشروطه است که صفت است و پشت آن کلماتي چون جنبش و يا انقلاب قرار مي گيرد.»

به اعتقاد وي براي اولين بار لفظ کنسيتاسيون را : « جان لاک البته نه با تمام موازيني که امروزه بر اين لفظ حمل مي شود بکار برد. لاک در کتابي دوجلدي به نام حکومت مدني که در آن چارچوب ها و قواعد و مشخصات سلطنت را بر اساس قرارداد اجتماعي مشخص مي کند ياد آور مي شود که حکومت بايد بر پايه تصور يک مثلث ياشد. در رأس آن قانون و در قاعده آن شاه و مردم قرار دارد. براين اساس قانون بر خاسته از اراده مردم است و مردم حقوق مدني را به شخص شاه واگذار کرده و شاه در چارچوبه قانون عمل مي کند. قانون به شاه مي گويد اگر خلاف قانون عمل کني مردم عليه تو انقلاب مي کنند، قانون به مردم مي گويد اگر خلاف قانون عمل کني شاه تو را زنداني مي کند. اين قرارداد مباني مشروطه را بوجود آورد. »

بيگدلي با اشاره به اين که مشروطه نوعي محدوديت براي تمامي کانون هاي قدرت است که به صاحبان قدرت که فارغ از هر ممنوعيت و ممانعتي عمل مي کردند، محدوديت اعمال مي کند؛ مي افزايد: « البته اين محدوديت براساس مصوبات قوانين موضوعه و نه عرفي و ديني شکل مي گيرد. پس از لاک مونتسکيو اين مسأله را بازتر کرد و در کتاب روح القوانين به شرح آن پرداخت. مونتسکيو در کتاب خود اصطلاح کنستيسيونر را براي اولين بار بيان مي کند. انقلاب فرانسه در دوره اي از ادوار خود از اين شکل استفاده مي کند. مي دانيم که اين انقلاب تحت تأثير سه جريان مونتسکيو ، جان لاک و ژان ژاک روسو قرار به وقوع پيوسته بود.»

وي درباره اين که براي نخستين بار چه کسي اصطلاح مشروطه را به کار برد توضيح داد: «حاج سيد نصرالله تقوي که زير نويس روزنامه تربيت را مي نوشت که بعدها هم به کتابي مستقل بدل شد . اصطلاح مشروطه را براي حکومتي که سلطنت و ارکان آن را مشروط به قانون مي کنند به کار برد که اصطلاح درستي بود و در عثماني و مصر هم از همين لفظ استفاده مي کردند.»

بيگدلي درباره جايگاه و تأثير انقلاب ها و جنبش هاي مشروطه هاي ديگر در حرکت مردم ايران گفت: «در اين دوره چندين حکومت مشروطه به وقوع پيوسته بود که مي توانستند الگوي خوبي براي ايرانيان باشند. مشروطه انگلستان بهترين نوع مشروطه بود که دو گروه مشروطه خواه باهم همپوشاني کردند. اشرافيت زمين دار و بورژوايي سرمايه دار. در حاليکه در انقلاب فرانسه درست عکس آن اتفاق افتاد؛ اين همپوشاني بين عنصر روشنفکر فرانسوي صاحب خرد و بورژوازي صاحب سرمايه صورت گرفت.اما در مشروطه ايران نه روشنفکر بازاري را مي شناخت ونه بازاري از روشنفکر دل خوشي داشت. متاسفانه مشروطه ما که مسأله بسيار مهم در تاريخ ماست که فقط برايش مراسم مي گيريم و به چگونگي اش بسند مي کنيم ام چرايي آن هنوز غافل مانده و هيچ کار دقيقي روي آن صورت نگرفته است.»

0 Comments:

Post a Comment

Note: Only a member of this blog may post a comment.

<< Home