f m sokhan
در پست فطرتی اين جانيان محدوديتی نيست
با اين چنين وقاحت و بی شرمی كمتر برخورد كرده بودم. مقاله ایست در مستراح "گويا"، از چيزنويسی با نام مستعار "ف.م. سخن". در باره ی اكبر گنجی و در پشتيبانی از او نوشته شده است، ولی بخشی كه توجهم را جلب كرد موضوع ديگري است و ربطی به گنجی ندارد. در ميان نوشته اش پس از مطرح كردن پرسش "در مقابل حرکت گنجی و اسلام دموکراتيک اش چه بايد کرد؟" افزوده ميكند: "اين همان سوالیست که ما در سال ۱۳۵۷ مطرح نکرديم... سوالی که شايد خيلی از ما در دل داشتيم ولی نه میتوانستيم و نه میخواستيم آن را مطرح کنيم."
ملاحظه فرماييد چگونه آن ناتوانايی و ناخواستاری را توجيه ميكند:
"سال پنجاه و پنج، سوال را مطرح نکرديم چون خريد و فروش کتابهای آيت الله خمينی ممنوع بود و کسی که کتابهايش ممنوع باشد، معلوم است حرفش درست است و نيازی به سوال از او نيست [ديگر كتابهای اسلامی هم ممنوع بودند؟ با پيشينه ی افراطيون اسلامی در ايران آشنايی نداشتيد، شما ای كه كتاب خوان بوديد؟]. سال پنجاه و شش، سوال را مطرح نکرديم چون با ساواک خونخوار [همان ساواكی هايی كه سينما ركس را به آتش كشيدند!] رو در رو بوديم. سال پنجاه و هفت، سوال را مطرح نکرديم چون با چماقداران و گارد شهربانی [قاضی-آخوندهای جنایتکار هم همين اتهام را به پاسبانهای ايرانی نسبت ميدادند] در حال نبرد [بخوانيد جهاد] بوديم. سال پنجاه و هشت، سوال را مطرح نکرديم چون عوامل آدمکش رژيم پيشين که اکنون لقب ضدانقلاب را يدک میکشيدند دست در کار آشوب و هرج و مرج بودند. سال پنجاه و نه، سوال را مطرح نکرديم چون صداميان به ما هجوم آوردند و برای حفظ کشور مجبور به جنگ بوديم. به سال شصت که رسيديم، ناگهان متوجه شديم که ديگر خيلی دير شده است. حکومت ارکانش را مستحکم کرده و ديگر اجازهی طرح سوال به احدی نمیدهد. ديديم ما را -حتی به خاطر سوالاتی که در ذهن داريم- در صف ضدانقلاب قرار داده اند. ديديم در عرض سه سال غيرخودی شده ايم."
0 Comments:
Post a Comment
Note: Only a member of this blog may post a comment.
<< Home