Wednesday, April 05, 2006

[فدائيان اسلام] هم براى مسائل ملى و هم براى ايدئولوژى كه بايد حاكم باشد حرف داشتند، به خصوص كه با نسلى سروكار داشتند كه از زير بار ديكتاتورى بيرون آمده كه يك قزاق چكمه پوش حاكم بر حوزه فرهنگ، اقتصاد، سياست و تمام حوزه هاى ديگر شده است. در حوزه اقتصادى قرارداد ۱۹۳۳ را امضا كرده، در حوزه مذهب تنها كشف حجاب نبوده، در مسجد گوهرشاد به نقل از شاهدان عينى تا ۱۵هزار نفر كشته شده اند. حتى عزادارى ها را جمع كرده، در حوزه سياست در جنگ جهانى دوم ايران را بى طرف اعلام كرده و ايران چه صدماتى كه از اين تصميم نديده است. ايران اشغال شده است، در زمان فروغى لايحه بردند به مجلس كه اشغالگران را ميهمان خطاب كردند. دلار ۱۸ قران را ۳۴ قران كردند!

از روزى كه مرحوم مصدق براى تحصن در دربار از مردم دعوت مى كند در منزل شخصى اش در خانه شماره ۱۳۹ خيابان كاخ تجمع كنند، فدائيان در صحنه حضور داشتند. در همين تجمع وقتى دكتر مصدق در بالكن منزلش مى گويد شعار ما سكوت ما است، سيدحسين امامى ضارب احمد كسروى و عضو فدائيان اسلام زير بغل او را گرفته است.

آقاى مكى نقل مى كند روز اولى كه رزم آرا به مجلس مى آيد، دكتر مصدق بلند مى شود مى گويد: "تيمسار اينجا سربازخانه نيست اينجا خانه ملت است." مكى مى گويد: "تا ديدم شلوغ شده است آرام در گوش دكتر مصدق گفتم: حالا وقت غش است." ...غش چرا؟...دكتر مصدق گاهى غش مى كرد. غش سياسى مى كرد. خلاصه دكتر مصدق خورد زمين و غش كرد تا كمى فضا آرام شد!

رزم آرا در مخالفت [؟] با ملى كردن صنعت نفت گفت: "ملت ايران نمى تواند يك لوله هنگ بسازد چگونه مى تواند صنعت نفت را ملى كند." بعد هم پيغام مى دهد من مجلس را سر دكتر مصدق و مسجدشاه را سر كاشانى خراب مى كنم و گروه نواب صفوى را تحويل دادگاه نظامى مى دهم. رزم آرا همان طور كه از قبل قابل پيش بينى بود از ۱۰۳ نماينده حاضر در مجلس با ۹۱ راى موافق راى اعتماد مى گيرد و با حمايت شاه، دربار و ارتش باقدرت كارش را شروع مى كند. البته بعضى ها معتقد بودند رزم آرا مى خواست به نوعى با انگليسى ها كنار بيايد و سهم ۲۵ درصد ايران را ۵۰ درصد بكند چون شركت نفت آرامكو آن سال ۵۰درصد مى گرفته است.

ورودى دالان مسجدشاه ايستاده بودم، و دو طرفم پاسبان ها ايستاده بودند رزم آرا با يك كلاه طوسى، پالتوى سرمه اى و با چشمان تيز وارد شد. هيچ وقت از يادم نمى رود يك لحظه چشم رزم آرا افتاد در چشم من، بچه بودم ولى هنوز آن نگاهش در ذهن من ترسيم شده است. وارد حياط شد. ناگهان صداى شليك سه گلوله را شنيدم. يك عده اى گوشه مسجد كف زدند و براوو گفتند. اين طرف مسجد هم عده اى "الله اكبر" مى گفتند.

0 Comments:

Post a Comment

Note: Only a member of this blog may post a comment.

<< Home