Babak Khandani- pan turkism
روياروئى آمريكا با جمهورى اسلامى، داستان كهنه تجزيه ايران را نو كرده است و از گوشه و كنار، زمزمه «خلقها» دوباره به گوش ميرسد. يكى از اين خلقها، تركها هستند كه با راه انداختن روزنامه و تارنما، ياد پيشه وريها را زنده ميسازند. از اين جنب وجوش، ايرانيان ميهندوست به هراس افتاده اند و از خود واكنشهائى نشان ميدهند. بيگمان، جدائى آذربايجان از ايران مسئله اى است جدى و بسيار امكان پذير كه از آن نبايد سرسرى گذشت. اما پان تركيسم (Pan-Turkism) خود ترسى ندارد چون همانگونه كه نشان داده خواهد شد برپايه هاى بسيار سستى بنا گشته. پان تركيسم در واقع بهانه اى بيش نيست و اگر وجود نداشت، براى جدائى آذربايجان بهانه ديگرى تراشيده ميشد. پس، براى پيكار با جدائى خواهى، نيازى نداريم به نشان دادن اينكه آذربايجان ترك نيست و ايرانى است. آن چيزى كه آذربايجان، بلوچستان، خوزستان، كردستان، گيلان و حتى اران، ارمنستان، افغانستان و تاجيكستان را به ايران پيوند خواهد داد نيروى جاذبه ايران خواهد بود. امروز تنها نيروئى كه از اين بوم بيرون ميزند، نيروى گريز از مركز است و در چنين وضعى، هيچ چسبى نخواهد توانست جلوى پراكنده شدن اندام ايران را بگيرد.
پيش از هرچيز بد نيست كه از خود بپرسيم آيا اصولا چيزى به نام ترك وجود دارد؟ اين پرسش كه شايد شگفت آور به نظر آيد، در دربار عثمانى، دست كم تا آغاز سده نوزده، چندان هم بى ربط نبود. در آن هنگام، «ترك» نامى تحقيرآميز بود و در لطيفه ها براى ناميدن كشاورزان بى سواد و ساده آناتولى و بيابانگردان تركمنستان بكار ميرفت. به يك آدم محترم در اسلامبول «ترك» گفتن دشنام دادن به او بود. براى نمونه، در سال ،۱۸۰۳ حالت افندى نامى به سفارت پاريس از سوى عثمانى برگزيده ميشود. ولى مأموريتش چندان به درازا نميكشد و دولتش، خشمگين از اينكه نماينده اش را «سفير ترك» ناميده اند، او را فراميخواند. حتى عبارت «ترك خر» كه برخى همچون گواهى براى «ستم فارس» ميدانند، در عثمانى ساخته شده و ايرانيان تنها به برگرداندن آن به فارسى بسنده كرده اند. اروپائيان مسيحى نيز از سده دوازده نام «ترك» را در جنبه تحقيرآميز براى ناميدن همه مسلمانان، حتى عربها، به كار ميبردند. خود عثمانيها به كشورشان تا سده ها دارالسلام ميگفتند و نه چيز ديگر چراكه نخستين هويت اين امپراطورى سلاطينى-خلفائى، حتى عثمانى هم نبود و اسلامى بود. همانگونه كه در اين نوشته كوشش خواهم كرد تا نشان دهم، پان تركيسم اختراعى است بى پشتوانه تاريخى يا فرهنگى و تنها ابزارى است براى دستيابى به هدفهائى سياسى. براى ثابت كردن سخنم، نخست به بررسى تاريخى و فلسفى پان تركيسم ميپردازم. سپس جايگاه سياسى آن را در جهان امروز نشان ميدهم. در پايان مقايسه اى ميكنم با «پان ايرانيسم» و چند نتيجه ميگيرم.
چنان بى پروائى در كاربرد نام ترك ميشود كه روشن نيست كى ترك است و كى نيست. براى همين ميبايد منظور از تيره ترك را روشن كرد. خود پان تركها، همه مردم دنيا بجز سياهپوستان را از ريشه ترك ميدانند و با پخش مقاله هاى بى پايه براين آشفتگى دامن ميزنند. براى پرهيز از اين آشفتگى، بسيارى نام آلتائى (منسوب به فلات آلتاى) را بكار ميبرند، اما پيدا نيست آيا كسانى چون چينيها يا ژاپونيها را در بر ميگيرد يا نه. براى ساده كردن كار، اينجا ترك شامل مغول، تاتار، اوزبك و ديگر قبيله هاى همجوار آنان ميشود. مغولها را با تركها يكى دانستن شايد چندان كار درستى نباشد اما از آنجائيكه در ارتش مغول، تنها ده درصد مغول بودند و ديگران ترك، يكى كردن آنان منطق اين نوشته را چندان برهم نخواهد زد. پس، منظور از ترك همگى تيره هاى زردپوستى است كه امروز در آسياى ميانه، از مغولستان تا اران زندگى ميكنند (تركهاى اران، اُغوزها، چواشها، تاتارها، اوزبكها، اويغورها، تونغوزها و...)
اما دوهزار سال پيش، آسياى ميانه پهنه سكاها بود و «تركى» در آن يافت نميشد. سرزمين سكاها از مرز چين تا اروپاى ميانه گسترده بود و تيره ترك و مغول تنها در شرقيترينِ اين بخش از آسيا زندگى ميكردند. تركها از فلاتى بلند مى آيند كه در دل مغولستان، در اونغوت (Ungut)، جاى دارد. درآنجا باستان شناسان گورهاى شاهزادگان بت پرست ايشان را يافته اند ولى هيچ بازمانده تمدنى از اين ترك نژادان پيدا نكرده اند، براى همين، اين نتيجه را به آسانى ميتوان گرفت كه آنان نه تنها تمدنى از خود نساختند، بلكه به احتمال قوى زندگى ماقبل تاريخى ميداشتند. از دوهزار سال پيش به اين سو، ترك نژادان اندك اندك به سوى غرب روى آوردند و جانشين سكاها گشتند. در زير فشار تاخت و تاز تركان، گروهى از سكاها به نيمروز رفتند و افغانستان و سكستان (همان سيستان) را جايگاه خود ساختند. تركها نه تنها سرزمينهاى سكاها را از آن خود كردند، فرهنگشان را نيز صاحب شدند. اين همرنگ كردن خود با مردمى كه جايگزينشان ميشدند، يك ويژگى نيرومند تركان بود كه به آنان توان گسترش داد.
سكاها كه نامدارترينشان رستم زال است، مردمى بودند كه به دليل اقتصادى به كوچ نشينى روى آوردند. پيشه آنان دامدارى بود و چون براى گوسپندانشان نياز به چراگاه ميداشتند، مرغزارهاى پهناور دشتهاى جنوب سيبرى را جولانگاه خود ساختند. در بخش آغازين شاهنامه كه برگرفته از يشتهاى اوستا است، ميخوانيم كه فريدون كشورش را ميان سه پسرش، سلم، تور و ايرج بخش ميكند. روم به سلم ميرسد، ايران به ايرج و توران به تور. برپايه تاريخ نگاران كهن، توران در استپهاى شمال ايران گسترده بود. از اين رو، ميتوان تورانيان را با سكاها يكى دانست. با آمدن تركها به جائى كه تركستان نام گرفت، تورانيان را به اشتباه همان تركها گرفتند، اشتباهى كه فردوسى نيز كرد. واژه تور خود ريشه اى هندوايرانى دارد و چمش «نيرومند» است. افراسياب، پادشاه اسطوره اى تورانيان، نيز نامى است ايرانى و درآن هيچ رگ و ريشه تركى نميتوان يافت.
از ديرباز، تمدنهاى بزرگ، چه در خاوردور، چه در اروپا، از ترك نژادان بى اندازه هراس داشتند و كوشش بزرگى براى جلوگيرى از تاخت و تازشان ميكردند. حمله تركان بزگترين بلائى بود كه ميتوانست بر سر سرزمينى بيايد و زيانش بيش از هر زمين لرزه يا بيمارى واگيردار بود. ديوار بزرگ چين بندى بود در جلوى راه آنان و هزينه اش، هرچند كمرشكن، به زحمتش مى ارزيد. ايرانيان نيز چنين ديوارى را در مرزهاى شمال شرقى خود ساخته بودند و هنوز خرابه هاى بخشى از آن پابرجا است.
در سال ۵۳۵ مسيحى، تركها دست به كوچى بزرگ به سوى غرب زدند و بخش بزرگى از آنان به جائى آمدند كه امروز نام تركمنستان را گرفته. به نظر ميرسد كه آتشفشانى كوهى در جزيره جاوا در اندونزى هوا را چنان تيره و تار كرد كه زمين رو به سردى نهاد و زندگى بر مردم خاور دور بسيار سخت گشت. آنان ناچار به كوچ شدند و بخش بزرگى ازشان به ايرانشهر پناه آوردند. به دستور شاهنشاه ساسانى، خسرو انوشيروان، اين تركان اجازه يافتند براى هميشه در خاك ايران بمانند. شايان توجه است كه اين كار انوشيروان كهنترين نمونه پناهندگى اجتماعى در تاريخ است.
پس از فروپاشى شاهنشاهى ساسانى درپى سرازير شدن مسلمانان، تركها كه ديگر بندى در جلوى راهشان نميديدند، با مسلمان شدن، اندك اندك دستگاه خلافت را در اختيار خود گرفتند و در امپراطورى عربى-اسلامى دست بردند تا عربيتش را بكاهند و آنرا به يك امپراطورى اسلامى صرف بدل سازند بى اينكه بخواهند به آن رنگى تركى دهند. سلطان عثمانى خود را همچون رهبر مسلمانان ميشناساند، فرستادگانش به فرنگ نمايندگان اسلام بودند و ارتشش ارتش اسلام. افق يك شهروند امپراطورى عثمانى، پان اسلامى بود: جامعه اش امت اسلامى بود و ديگر جهان، دارالحرب كه ميبايد به فتحش رفت. تا پيش از سده نوزدهم، تركها هرگز به دنبال گسترش فرهنگ تركى نبودند و همه جا خود را با مردمان بومى سازگار ميساختند. اگر زبان تركى، آن هم گفتارى و نه نوشتارى، گسترش يافت، به خاطر مادران تركى بود كه اين زبان را سينه به سينه انتقال دادند. تركها در مجارستان اروپائى شدند، در سوريه عرب، در هند هندى، در چين چينى و در ايران ايرانى.
با رها كردن محاصره وين و پس نشينى مسلمانان در اروپاى ميانه كه ديگر به زير فرمان مسيحيان ميرفت، عثمانى ها براى نخستين بار در تاريخشان طعم تلخ شكست را در سده هجده چشيدند و به دروغين بودن هويت پان اسلامى پى بردند. با از دست رفتن اندك اندك امپراطورى چندمليتيشان، آنان به دنبال هويت نوينى گشتند كه آن عثمانى ميبود و هنوز رنگ تركى به خود نگرفته بود. در سده نوزده، يك اشرافى اسلامبول خود را خادم يك امپراطورى چندمليتى (و چند دينى) ميديد كه صد قوم گوناگون را دربر ميگرفت و از عربستان تا بالكان و ليبى گسترده بود. ريشه اين گونه نگرش را بايد در پيش از سده نوزده بگرديم، آن هنگامى كه روشنفكران و سپاهيان عثمانى با گونه هاى فرنگى ميهندوستى و ناسيوناليسم آشنا شدند. در دهه ۱۸۷۰-،۱۸۶۰ سخن از «حزب عثمانى» ميرفت و نه هنوز «ترك» .
بازگشت به هويت ترك نيز تقليدى است از جو رمانتيسم اروپاى سده نوزده. در اين دوره، يك گونه دلتنگى براى نياكان در فرنگ شكل گرفت و اسطوره هاى ژرمنى مد روز گشت. ژرمنها هم قومى جنگجو ولى نه چندان متمدن بودند كه با مسيحى شدن، رومى ها را در آغاز قرون وسطى كنار زدند و در همه اروپا خود به تخت نشستند. ميبينيم كه تاريخچه ژرمنها همانندى بسيارى با تركها دارد و شايد به همين خاطر بود كه عثمانيها نيز گرايش به بازيافتن نياكان خويش يافتند.
با بسى دشوارى، هويت تركى خود را در درازاى سده نوزده در كنار هويت عثمانى ميسازد. همانگونه كه گفته شد، در سده ششم مسيحى بود كه تركها كوچ بزرگ خود را از آلتاى به غرب ميآغازند و ميان سده هاى هشت و ده به اسلام ميگروند و «ترك» بودنشان را به فراموشى ميسپارند. براى زنده كردن اين هويت ترك، ميبايست تا سده نوزده به انتظار نشست تا شرق شناسان و ترك شناسان اروپائى پژوهشهايشان را به انجام رسانند، پژوهشهائى كه تأثيرى بى اندازه در تركيه گذاشته است. در سال ۱۸۳۹ در اين كشور يك «جامعه تورانى» بوجود ميآيد كه براى خود هدفى چون بنيان نهادن يك «امپراطورى توارنى» را تكليف ميكند. اين جنبش با تأسيس «جامعه ترك» (Tأ>rkDernegث «i) در ۱۹۰۹ در اسلامبول به اوج خود رسيد: ديگر نه تنها ننگى نداشتند، بلكه به اينكه تركهائى بودند كه از كوههاى آلتاى آمده بودند به خود ميباليدند و شاهزادگان عثمانى، با گرويستن به اين جامعه، نمونه ميشدند براى ديگران. در سال ،۱۹۱۵ تركان جوان كه دولت عثمانى را ميگرداندند، هدفشان را در جنگ جهانى همبستگى همه ملتهاى ترك اعلام ميدارند. امروز هنوز كشور تركيه نقش اداره كل ملتهاى ترك كه بر روى هم ۲۵۰ ميليون تن ميشوند را در خود ميبيند، مردمانى كه در پهنه گسترده اى از اروپا تا چين و سيبرى زندگى ميكنند.
دشواريها با آمدن تركهاى جوان بروز ميكند. ايشان با الهام گرفتن از ناسيوناليسم ضدروحانى نزديك به فراماسونرى كه در فرانسه و ايتالياى پايان سده نوزده رواج داشت (بسيارى حتى به آن لژها پيوسته بودند) از "تر ك گرائى" به "پان تركيسم" تغيير جهت ميدهند. اين يكى رؤيائى است سياسى با هدف گرفتن عكس راهى كه تركها در تاريخ با آن از شرق به غرب آمده بودند. آرزوى پان تركها در اين مسير بازگشت، گرفتن سرزمينهاى پيرامون آن است، راهى كه تا دل چين و مغولستان ميرود. اما شكستهاى نظامى و كشتارهاى خونين آغاز سده بيستم بيشتر تركها را بر سر خرد آورد و آنان را به محدود كردن پان تركيسم به ناسيوناليسم تركى مصطفى كمال آتاترك واداشت. آتاترك، با واقع بينى، ميهن پرستى ترك را محدود به دفاع از آناتولى و اسلامبول كرد و سوداى شكوه پان ترك را به باد سرزنش گرفت. با اين همه، غرور ترك از ميان نرفت: خود آتاترك واهمه اى نداشت تا در باستان شناسى دست ببرد و اين نظر را اختراع كند كه گهواره بشر، آنگونه كه پان تركها گمان ميكردند كه فلات مغولستان است، نيست بلكه همان آناتولى قوم هيتيت است كه تركها (به خيال آتاترك) بازماندگانشان ميباشند، تركهائى كه نخست به سوى شرق كوچ كردند تا اينكه دوباره به سوى غرب بازگردند.
نظريه غربى بودن زادگاه نخستين تركها از ديدگاه تاريخى بى پايه است. اما در تركيه آتاترك، اين باور ابزارى است براى ساختن يك هويت چهارم: هويت اروپائى. امروز بزرگترين كوشش تركها اروپائى نشان دادن خودشان است و برايش به هر كارى دست ميزنند. امكان ندارد كه در يك آگهى براى كشش جهانگردان يك زن چشم بادامى را نمايش دهند. به جايش بدنبال موبورها و چهره هاى اروپائى ميروند. نه تنها خط خود را لاتين كرده اند، در تاريخ هم دست ميبرند تا نژاد اروپائى را از ريشه ترك بشناسانند. آتاترك كه فرنگى گرائى سخت باور و پشتيبان برترى اروپائيان بود، تنها به اين بسنده نميكرد كه تمدن فرنگى را بالاترين تمدنها بداند، او به اين باور داشت كه تركها نيز بخشى از آن ميباشند و افسوس ميخورد از خفه شدن اروپائى بودنشان به دست اسلام. پس، حكومت كمال آتاترك كوشيد به پاك كردن هويت هاى پيشين- اسلامى، عثمانى، پان ترك- ولى چون درآن شكست خورد، تنها به افزودن هويتى نو بر لايه هاى گذشته دست يافت.
با اينكه تركها يكجانشين شدند، هرگز انديشه كوچ نشينى را رها نكردند. كوچ نشينى امروز آنها، كوچ از يك هويت به هويت ديگر است. براى دستيابى به هدفهايشان، ميتوانند يكروز زردپوست باشند، روز ديگر سفيدپوست. يك روز آسيائى، فردايش اروپائى. هركه را كه بدردشان بخورد ترك بدانند، هر كه را كه مايه شرمشان باشد از ياد ببرند. شگفت آور است كه مردمى كه خود را بزرگترين تمدن جهان ميپندارند، ناچارند حتى نام خود را (توران) از ديگرى بدزدند و به اسطوره اى (تورانيان) پناه بياورند كه از خودشان نيست. روشن نيست چرا پان تركها، بجز زبانشان، به هيچ يك از پايه هاى فرهنگيشان دلبستگى نشان نميدهند و همه كوشش خود را بر سر ازآن خويش ساختن فرهنگ ديگرى ميگذارند.
اين ايدئولوژى "تورانى" بر پايه فرضيه يكى بودن مردمان فنلاند-اوگرو و تركها جاى دارد و چنين باور دارد كه آنها در آغاز مردمانى يگانه اى بودند كه در آسياى ميانه، در منطقه اى ميان اورال و آلتاى ميزيستند. براى همسازى اين فرضيه با باستانشناسى، به ناچار سكاها را همين مردم نخستين بايد دانست و همه مدركهائى پژوهشى كه اين فرضيه ميان تهى و "من درآوردى" را بى ارزش ميسازد، ناديده گرفت.
نامگذارى تورانى براى همگى مردم نا-هندواروپائى و نا-سامى جهان كهن به كار ميرود. با اين نام " تورانى "، بى باكانه نه تنها مردمان عثمانى و تركهاى آسياى ميانه را در يك گروه جاى ميدهند، بلكه ژاپنيها، چينيها، كره ايها و تبتيها را نيز درآن ميگنجانند. زبانهاى اين مردمان حتى امروز هم " زبانهاى تورانى " نام دارد با اينكه با يكديگر مشخصات مشترك اندكى را دارا ميباشند. براى نمونه مجارى و تركى ريشه هاى مشترك ناچيزى دارند. زبانشنساى مدرن سالها است كه فرضيه همخانوادگى زبانهاى اورالى-آلتائى را رد كرده است. كوشش پان تركها براى دستكارى در تاريخ و فرهنگ چنان ناشيانه و كودكانه است كه همه دانشمندان جهان را به مسخره كردنشان واداشته.
در سالهاى ،۱۹۴۰ ايده تورانى گرى در لايه روشنفكر مجارستان بسيار ريشه دوانده بود. نخستين رئيس " جامعه تورانى " در مجارستان كنت پال تلكى (Pأ l Teleki) بود كه ميگفت: "من يك آسيائى ام و به آن ميبالم ". كنت تلكى دو بار وزير امورخارجه مجارستان شد و در ۱۹۲۱-۱۹۲۰ و سپس از ۱۹۳۹ تا خودكشيش در ،۱۹۴۱ نخست وزير اين كشور بود. مهمترين توليد اين جريان فكرى " سرودهاى تورانى " آرپاد زمپلنى (Arpأ d Zemplأ) ni) است. او بر آلمانيهاى مجارستان نام " ديوهاى آريائى " را گذاشته بود و از سال ۱۹۱۰ براى بيرون كردنشان ميكوشيد، كارى كه در سال ۱۹۴۵ انجام گرفت. اوژن چولنوكى (Eugen Cholnoky)، رئيس "جامعه تورانى" از سال ،۱۹۴۱ در دوران ميان دو جنگ جهانى صدراعظم "همبستگى تورانيان" بود كه خود جنبشى بود براى برترى نژاد ترك و با آلمانيها، كوليها و يهوديان رفتارى خشن و ستيزجويانه ميداشت.
فنلانديها و استونيها به طور روشن نميپذيرفتند كه آسيائى باشند. ژاپنيها، چينيها و كره ايها به برچسب "تورانى" خود ميخنديدند. امروزه هم در مجارستان و بلغارستان ديگر كسى هوس بازيابى نياكانى دروغين را ندارد و تنها انديشه اى كه خريدار دارد، انديشه اروپاى سفيدپوست مسيحى است. با اين همه، نه تنها ايرانيان بلكه فرنگيان نيز از پان تركيسم ميترسند و آن را همچون خطرى بزرگ ميبينند.
فرنگيان اگرچه خود را پشتيبان تركها نشان ميدهند و آنها را به گسترش ناسيوناليسمشان دلگرم ميكنند، اما در پشت سر، هم به ريششان ميخندند و هم به گونه اى از نيرومند شدنشان ميهراسند. از براى ديدگاه جهانى، دولت تركيه بارها اعلام كرده كه قصد دنبال كردن هرگونه خواستگاه پان تركى را ندارد. اگرچه اويغورها از جانب گروه هاى ملى گرا يا اسلامى ترك پشتيبانى ميشوند، امّا به نظر نميرسد كه آنكارا بخواهد با روياروئى با پكن بازار چين را بر خود ببندد. شايان يادآورى است كه فرقه دموكرات آذربايجان ساخته و پرداخته شوروى و استالين بود نه تركيه. امروز هم اين آمريكائيها هستند كه از پان تركيسم در ايران پشتيبانى ميكنند و هيچ مدركى از دخالت تركها در دست نيست. نبايد نيز فراموش كرد كه شرق تركيه، آن بخشى كه با ايران هم مرز است، كردنشين ميباشد و يكى شدن آذربايجان با تركيه بيشتر براى تركها دشوارى خواهد ساخت تا سود.
اگر با اين همه تركيه بخواهد بدنبال هدفهاى پان تركيش برود، دشواريهاى فراوانى توان اين كار را از او خواهد گرفت. پيش از همه، اين كشور داراى امكانات پولى و اقتصادى چنين برنامه اى نيست. از جنبه استراتژيكى، چنين برنامه اى نه تنها با مخالفت روسيه روبرو خواهد شد، بلكه چينى ها را نيز برخواهد انگيخت. بجز اين، جمهوريهاى آسياى ميانه با يكديگر اختلافهائى دارند كه ميتواند آنان را با هم به روياروئى بكشاند. اين اختلافها جنبه هاى بسيار گوناگونى دارد، همچون مرزى (چون ميان تركمنستان و قزاقستان، تركمنستان و اوزبكستان و يا اوزبكستان و قزاقستان)، نژادى (چون ميان قرقيزها و اوزبكها در فرغانه كه گواهش زدوخوردهاى اوش است) يا رقابتهاى ناحيه اى (بويژه ميان قزاقستان و اوزبكستان). از همه بالاتر، هيچيك از سران كشورهاى ترك نخواهد خواست كه قدرت شخصى اش را فداى ايدئولوژى كند چون اگر قرار باشد كه اين كشورها به زير يك پرچم روند، بسيارى از آنان بيكار خواهند شد. در اين شرايط چگونه ميتوان يك همبستگى ميان تركان ساخت؟ تركهاى آسياى ميانه رفتار "برادر بزرگى" تركيه را نميپسندند و در نوشته هايشان دلخوريشان را پنهان نميكنند. آنان كه تركهاى راستين هستند، نميخواهند كه به زير فرمان ترك زبانانى از تركيه و اران روند كه در چهره شان نشانى از نژادشان، همانا زردپوستى و چشمانى بادامى، ندارند. پان تركيسم آسياى ميانه تاريخ و ريشه اى جدا دارد و انگيزه نخستينش پيكار با اشغال روسيه نامسلمان بود. اين پان تركيسم در سالهاى پس از انقلاب شوروى پاگرفت و بدست استالين سركوب شد، همان استالينى كه آن را در قفقاز همچون ابزارى براى بدست آوردن آذربايجان به كار برد.
پان تركيسم در آسياى ميانه افسانه اى بيش نيست. از فروپاشى شوروى تاكنون بيش از دو ميليون مسلمان درين كشور مسيحى شده اند. اينها به اورتودكسى روى آورده اند حال آنكه پروتستانها هستتند كه در تبليغ دينى پشتكار دارند. در واقع، كليساى اورتودكس روسيه كه ويژه اسلاوها است چندان هم از گرايش مسلمانان شاد نيست. بيشتر اين مسلمانان مسيحى شده ترك نژاد و يا دست كم ترك زبان اند. ميبينيم پس كه اينان بيشتر به فرهنگ روسى مهر ميورزند تا بى فرهنگى تركى. بيگمان، چايكوفسكى يا تولستوى يا حتى لنين بيشتر نيروى كشش دارند تا فلان شاعر يا نويسنده ترك زبان. هنگامى كه تركها به هر زورى خود را اروپائى جا ميزنند، روشن است كه مردمان آسياى ميانه بهتر ميبينند كه به اروپائى هاى دست اوّل (روسها) بچسبند تا به نوع قلاّبيش.
تركان مسلمان مانده هم به هويت اسلامى خود روى آورده اند و كوشش شان نزديكى با عربستان سعودى و جريانهاى بنيادگراى اسلامى است. اينان، مانند دوران عثمانى، خود را پيش از ترك دانستن، مسلمان ميدانند و زبان عربى برايشان بسى گرامى تر از تركى است. همانگونه كه پاكستان هر روز از شبه قاره هند دورى ميجويد و خود را به كرانه هاى جزير العرب نزديك ميسازد، بى گمان در آينده اى نه چندان دور، شهرستانهاى آسياى ميانه به مكّه بيشتر همانند خواهند بود تا به اسلامبول.
آينده پان تركيسم نميتواند از سرنوشت پان عربيسم بهتر باشد. پس از نزديك به صد سال و توانائى هاى مالى بيمانند، ره آورد پان عربيسم و بعثيسم كسانى شد چون قذافى، صدام حسين يا حافظ اسد. اين ايدئولوژى كه از سوى مسيحيان لبنان پيشنهاد شده و از پشتوانه هاى فكرى چندى هم برخوردار بود، هدفش را بر روى همبستگى نژادى و نه دينى گذاشت، اما با گردباد پان اسلامى نابود گشت. در آسياى ميانه و همچنين در تركيه، نخستين هويت اسلامى است و بن لادن بيشتر هوادار دارد تا آتاترك.
اما بدبختانه، اين ناتوانى پان تركيسم كمكى به يكپارچگى ميهنمان نخواهد كرد چراكه ما ايرانيان نيز به همان بيمارى چندهويتى دروغين تركها دچاريم. تنى بيمار هم با كم خطرترين ميكروب ميتواند از پاى درآيد. امروز، اين نيروى دشمنان ايران نيست كه جان او را خواهد گرفت، اين ناتوانى و بى مايگى خودمان است كه در را بر روى هر راهزنى باز ميگذارد. ايرانيان نيز دو هويت ناسازگار ايرانى و مسلمان را به هم گره زده اند و براى توجيهش همانند تركان، به تاريخ دست برده اند تا بيگانه را خودى نشان دهند و خودى را دشمن. در اين كشتزار نابسامان هم جز علف هرز چيز ديگرى نميرويد و بوى گندش نه تنها كسى را به سوى خود نميكشاند، گريزان هم ميكند.
پس از شكست ساسانيان، ايران به مانند يك كشور براى هميشه از ميان رفت. با اين همه، روشنى آتشى كه هنوز دردل آن ميسوخت، مردم جهان را چون پروانه به سوى شمع، به خود ميكشيد. براى همين هم بود كه مسلمانان سرسختانه كوشيدند تا اين آتش را خاموش سازند تا چراغى تابان همچون فرهنگ ايرانى، تاريكى جزير العرب را آشكار نكند. امروز، چراغ ايران ديگر خاموش شده و كسى را به سوى خود نميكشد. تنها راه دوباره روشن كردن چراغ ايران بازگشت به ساسانيان است، بازگشت به آن روزى، به آن لحظه اى كه گسسته شد بندمان از تاريخ. تيسفون را بازسازيم و خواهيم ديد كه هر مرد و زن باگهرى در جهان خود را از تخمه ايرانى خواهد دانست، چه در باكو زندگى كند، چه در توكيو و چه در برلن.
بابك خندانى
پاريس، ارد روز، آبان ماهِ ۱۳۷۵ يزدگردى
----------------
در بند آخر، نبود حتی كوچكترين اشاره ای به رضا شاه بزرگ، محمد رضاشاه پهلوی و ياران آن دو پادشاه ايران دوست كه همه ی تلاششان روشن كردن و روشن نگه داشتن آتش ايران بود براستی خواننده را شگفت زده می كند. اگردر تركيه چنانچه ايشان می فرمايند بن لادن بيشتر از آتاترك هوادار پيدا كرده است، آيا اين خود نمی تواند درس عبرتی برای فرهيختگانی همچون خود نويسنده باشد كه در بازگويی تاريخ وطن خودشان هيچ گاه در ستايش از ايران سازان و ارج گذاری بر خدماتشان كوتاهی نكنند؟ بخاطر همين كوتاهی كردن ها، همين از قلم انداختنها، همين نوشتن يا خواندن ولی درك نكردن ها بود كه در ميهن خودمان نيز يك مشت آخوند شارلاتان، با ياري "روشنفكرانی" بسيار آگاه اما روسپی تر از خود، توانستند آن همه هوادار به دنبال خود بكشانند و ٢٧ سال خون ايران را بمكند. تاريخ ايران دشمنان بسياری دارد. ديگر خودمان به خودمان خيانت نكنيم.
0 Comments:
Post a Comment
Note: Only a member of this blog may post a comment.
<< Home